باران آمد
گناهانم را شست
نگاه ِ تو جوانه زد...
اسیر نیزه های سیاه بودند
سرهای سبز
عاقبت کار خودش را کرده بود
زبان ِ سرخ
باز هم بیا
استکان بردار
چای بزیز
سماور دلم قل قل می کند
میان آسمان و زمین
به نیزه درآمدی
سر و سامان گرفتند...
دل به دل راه ندارد
بیل باید زد!
راه باید ساخت
رویاهایم را
روی تنه ی یک درخت نقاشی می کنم
بهار که بیاید و
درخت که جوانه بزند
می رویند...
تو دکتری
شعرهایت
نسخه های رایگان!
پاییز آمد
درخت شدم
دستها رو به آسمان
برگ برگ باریدم...
سالهاست
بر باد رفته ام
باور نمی کنی، یک روز پاییزی
پنجره را باز کن...
مثل روز روشن است
سفید ی ِ موهات...
+ به بابا...
دلوِ هدایت را
در دلِ تشنه ی دنیا
بینداز
دست ِ خورشید را بگیر و
تا کوه طور بالا ببر...
با آن نعلین های وصله خورده
توی کوچه های کوفه قدم بزن
تا دلِ تاریک یتیمان
بلرزد از شوق...
تو بردی علی ...
و کوفه تو را باخت
به نفرین های چاه
صدای سوت ِ قطار به ریل های ِ منتظر شعری تازه الهام کرد ..
امید معجزه ی خداست
وقتی از مرگ
خبری نمی شود
تمام ِ خاطراتمان را توی چاه ریخت
یک نفر که انگار
برای غرق شدن عجله داشت...
کلاه مترسک و دست ِ باد
و حادثه ی تلخ ِ رسوایی..
تنهایی ام
قفسی ست
پرنده نمی خواهد